نگشود مرا ز یاریت کار


دست از دلم ای رفیق! بردار

گرد رخ من، ز خاک آن کوست


ناشسته مرا به خاک بسپار

رندیست ره سلامت ای دل!


من کرده ام استخاره، صد بار

سجادهٔ زهد من، که آمد


خالی از عیب و عاری از عار

پودش، همگی ز تار چنگ است


تارش، همگی ز پود زنار

خالی شده کوی دوست از دوست


از بام و درش، چه پرسی اخبار؟

کز غیر صدا جواب ناید


هرچند کنی سوال تکرار

گر می پرسی: کجاست دلدار؟


آید ز صدا: کجاست دلدار؟

از بهر فریب خلق، دامی است


هان! تا نشوی بدان گرفتار

افسوس که تقوی بهائی


شد شهره به رندی آخر کار